حتما برای شما هم پیش اومده که همه جوانب کار رو میسنجی و مطمئنی که موفق میشی، اما یک هو یه اتفاقی میافته و همه رشتهها پنبه میشه. همین یک ساعت پیش ماشین مدل بالای خودت رو از نمایشگاه آوردی بیرون و داری باهاش دور خوشحالی میزنی. ماشین رو کنار خیابون نگه میداری و پیاده میشی تا برای خانواده شیرینی خرید ماشین نو بگیری. برمیگردی میبینی که سپر عقب ماشین زبونش درازه و داره قاه قاه بهت میخنده، آینه بغل آویزون شده و زل زل بهت نگاه میکنه. اینجاست که اعصابت خط خطی میشه و زمین و آسمون رو به هم میدوزی. پس از پلیس بازی و کارهای قانونی بینتیجه، تازه فرصت میکنی که بشینی و ارواح محترم شانس رو مورد عنایت قرار بدی.
همه فکرات رو که میریزی روی هم و به جوانب کارت یک نگاه کارشناسی میکنی، ذهنت به جایی قد نمیده. یک هو مخت سوت میکشه و با خودت میگی “حتما یکی چشمم زده”. آره دیگه حتما چشمم زدند. به خودت لعنت میفرستی که ای کاش اون روز به حرف مادرم گوش میدادم و اون “چشم و نظر” رو از اون مغازه نقره فروش میخریدم. “اوه بباره به این شانس ما. قدیمیا یک چیزی میدونستند که میگفتند”.
داستانی از رضا قلی محله ما!
یادم اومد از رضا قلی، بقال سر کوچمون. اون موقع بچه بودم. رضا قلی، پیرمرد بداخلاق، اما خوبی بود. همه محل معتقد بودند که رضا قلی، چشمش شوره. یکی از عموهام که خونش سر کوچه بود و از بقالی رضا قلی فاصله زیادی نداشت، مرتب از شوری چشم رضا قلی مینالید. میگفت کی بشه که این خونه رو بفروشیم و از این خراب شده گورمون رو گم کنیم. هر کاری میکنی، بالاخره یه جاییش میلنگه. یه بار تعریف میکرد که چند تا شیشه کوچیک خریده بود و از کنار مغازه بقالی رد میشده. یک هو چشم رضا قلی به شیشهها میافته و شیشهها از دست عموم ول میشه کف زمین و خرد میشه.
خیلی برام سوال بود که کجای چشم شوره که میگند چشم رضا قلی شوره. برای همین یه روز صبح برای گرفتن شیر سهمیهای رفتم بقالی رضا قلی و حین اینکه داشت دو تا شیشه شیر بهم میداد، با یک نگاه خریدارانه، زل زل به چشماش نگاه کردم تا شور بودن چشمش رو ببینم. رنگ چشمش متفاوت بود. رنگ مردمک چشمش سبز بود و به نظر کمی لوچ. با خودم گفتم کجای این چشم شوره؟ همین طور زل زده بودم به چشم رضا قلی که یه باره یکی از پشت سر، زد تو کلهام که ذلیل مرده! نیم ساعته اومدی شیر بگیری و هنوز اینجایی؟ همین که سرم رو برگردوندم تا از دست مادرم فرار کنم، دمپاییم گیر کرد به گونی برنج و شیشهها از دستم ول شد. یه لحظه قیافه رضا قلی خیلی دیدنی شد. چشماش از حدقه دراومده بود. هم گونی برنجش پر از شیر بود و هم کف مغازه سفیدکاری شده بود. حالا بعد از سالها هنوز به این موضوع فکر میکنم که چشم رضا قلی شور بوده یا دمپایی من تا به تا!!!
اما واقعا داستان چیه؟ چشم و نظر چیه اصلا؟
“چشم زخم” یا “نظر” و یا به قول معروف “چشم و نظر” اینه که یکی بخواد با حس حسادت به یک نفر یا یه چیزی نگاه کنه. اینجاست که اون آدم یا اون چیز دچار آسیب و مشکل میشه و کارش خراب میشه. اینجاست که میگن فلانی چشم خورده. این اعتقاد بین بیشتر فرهنگهای دنیا هست و مختص ایران هم نیست. اعتقاد بر اینه که هر انسانی بسته به این که آدم خوبی یا بدی هست، انرژی مثبت یا منفی توی چشمش جمع میشه. قدیمیها میگن آدمهای بد ذات، حس چشمشون منفی هست و به هر چی نگاه کنن، اون چیز رو خراب میکنن و آدم رو به خاک سیاه میشونند. البته این به این معنی نیست که هر آدم بدی، چشمش شوره. عده کمی از آدمها، چشمشون شوره و هیچ تظمینی وجود نداره که اون آدم به تور شما نخوره. پس مراقب خودتون باشید و یه فکری براش بکنید.
برای جلوگیری از چشم و نظر چی کار میکنن؟
از قدیم برای جلوگیری از همچین نگاهی، یک سری اقدامات پیشگیرانهای در نظر گرفتند. برای مثال یک چیزی شبیه طلسم درست کردند که شبیه قطره یا اشک چشمه. در واقع وقتی بهش که نگاه میکنی فکر میکنی اون چشم داره گریه میکنه. حتما خیلی جاها دیدید که این علامت رو از یک جایی آویزون میکنند. خیلیها برای اینکه این طلسم رو همیشه با خودشون داشته باشند، گردنبند، انگشتر و یا گوشوارش رو به خودشون آویزون میکنند.
این و کی نوشته؟؟؟؟؟؟؟؟؟ داستان بامزه ای بود . خخخ
سلام شما میتونید خلافش را ثابت کنید
خیلی مطلب خوبی بود. از داستان رضاقلی خیلی خوشم اومد. خیلی جالب نوشته شده. این جریان کجا اتفاق افتاده؟
لذت بردم.